به نام بزرگترین گناهم عشق

تقدیم به س عزیزم ... دوستت دارم

به نام بزرگترین گناهم عشق

تقدیم به س عزیزم ... دوستت دارم

دوری یک عشق

همیشه وقتی فردی برای اوّلین بار به زندگی ما پا میگذارد فکر می کنیم برای همیشه مال ما است و هیچ گاه او را از دست نخواهیم داد تا پایان عمر امّا غافلیم از این که آن فرد دیر یا زود به تصمیم خود یا به تصمیم دیگران از زندگی ما بیرون می رود و تنها خاطراتش را چه خوب و چه بد برایمان به یادگار می گذارد.

 یاد اوّلین فردی افتادم که وارد زندگیم شد و من را با عشق، محبّت، دوست داشتن و ... آشنا کرد. البته همیشه به یاد او هستم امّا نمی دانم چرا امروز با روز های دیگر خیلی فرق داشت. همیشه یادش که بودم بعد از مدّتی حدود یک یا دو ساعت از یادم می رفت امّا امروز تماماً ذهن من را در گیر خود کرده بود. این شد که تصمیم گرفتم در موردش بنویسم.

روز های خوبی را با هم سپری کردیم. یک سال و شش ماه با هم بودیم و به هم عشق می ورزیدیم. آنقدر هم دیگر را می خواستیم که حاضر بودیم جلوی دنیا و آدم هایش بایستیم.

به هیچ عنوان به ذهنمان نمی آمد که روزی از هم جدا می شویم.

تو رویا های خود زندگی ای ساخته بودیم به دور از غم و اندوه و ناراحتی و مزاحمت. زندگی ای که در آن خوشبختی و شادی و لذّت و خوشحالی جای داشت. امّا به یکباره در مدّت کوتاهی همه ی آرزو هایمان و رویا هایمان بر باد رفت.

انگار دنیا روی سرمان خراب شد. روی سر هر دوی ما.

در مدّت یک ماه برای همیشه از هم دور شدیم و من ماندم در این طرف دنیا و او در آن طرف دنیا. من در ایران و او در یکی از ایالت های آمریکا.

تا سه چهار ماه به هیچ عنوان باور نکرده بودم که بعد از یک سال و شش ماه با هم بودم از هم جدا شدیم. بعد از سه چهار ماه تازه کمکم داشتم می فهمیدم که چه بلایی سرمان در آمده است. حتّی در خواب هم نمی دیدیم که در مدّت یک ماه از هم جدا شویم آن هم برای همیشه.

کاش می شد زمان را به عقب برگرداند.

ای کاش ... .

چه کسی فکرش را می کرد که بعد از این همه مدّت بدون هیچ دلیلی از هم جدا شویم آن هم ما که حتّی یک روز از زندگیمان را بدون هم نمی گذراندیم و همیشه و هر روز با هم بودیم تا هشت نه شب. با هم می خوابیدیم با هم بیدار می شدیم باهم غذا می خوردیم با هم درس می خواندیم با هم به مدرسه می رفتیم و با هم از مدرسه بر می گشتیم.

حتماً می پرسید مگه میشود که این قدر راحت باشید با هم. آره با هم خیلی راحت بودیم. آن قدر عاشق و دل سپرده ی هم بودیم که جلوی همه ایستادیم با هم حتی جلوی خانواده هایمان. به جایی رسیده بود که همه می دانستند دیگه. حتی هفت هشت ماه آخر که با هم بودیم در مهمانی های خانوادگی هم با هم شرکت می کردیم. امّا حیف که آن روز ها زود گذشت و حیف که دیگر باز نمی گردد.

امیدوارم که هر جا هست شاد و خوشبخت و سر حال و سلامت و خوشحال باشد.

نظرات 11 + ارسال نظر
سالی شنبه 18 خرداد 1387 ساعت 11:04 ق.ظ

سلام مهربونم.....پس تو هم هنوز با یاد گذشته خوشی.......

سلام عزیز دلم. خوبی؟ آدم ها همیشه با خاطراتشان زنده هستند تنها فرق بین آنها این است که یکی بیشتر و یکی کمتر با خاطرات سپری می کند.

سالی شنبه 18 خرداد 1387 ساعت 11:06 ق.ظ

گلم ناراحت نباشیا ...منم دلم می گیره.....

سالی شنبه 18 خرداد 1387 ساعت 11:07 ق.ظ

این جا نمی شه کامنت خصوصی گذاشت...چرا؟؟؟؟؟؟؟

نمی دانم شاید بشود امّا باید فعّال کنم که من وارد نیستم. به هر حال ایمیلم هست خصوصی ها را بفرست به ایمیلم:
gomnamblogsky@yahoo.com

سالی شنبه 18 خرداد 1387 ساعت 11:08 ق.ظ

فقط بگم گوشیم دستم نیست ...پس ازم ناراحت نشو...توضیحشم خصوصیه اینجا نمی تونم برات بگم...

سالی شنبه 18 خرداد 1387 ساعت 11:09 ق.ظ

سر قولتم که هستی.........می دونی که منظورم چیه....فراموش نشه

بله سر قولم هم هستم. دارم دارو هایم را مصرف می کنم. البتّه دکتر گفت باید دز داروها را دو برابر کنم امّا نمی خواهم زیاد به دارو عادت کنم برای همین هم با همان دز قبلی دارم مصرف می کنم دارو هایم را.

سالی شنبه 18 خرداد 1387 ساعت 11:12 ق.ظ

کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش می شد دفتر تقدیر عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت...

سالی شنبه 18 خرداد 1387 ساعت 11:14 ق.ظ

دوستت دارم..... .به یادتم همیشههههههههههههههه

من هم دوستت دارم گلم. خیلی بیشتر از آن چیزی که فکرش را می کنی.

سالی شنبه 18 خرداد 1387 ساعت 03:17 ب.ظ

به جز حضور تو ...هیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نگرفته ام ...حتی عشق را !..

سالی شنبه 18 خرداد 1387 ساعت 03:21 ب.ظ

زندگی مثل پیانو است ، دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی ها اما زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار داد...
تو این حرفو قبول داری؟
راستی جریان عشق گذشته رو برام نگفته بودی.......
فردا بهت ایمیل می زنم......
خیلی دوست دارمممممممممم ...مواظب خودت باش...

سلام. خوبی؟ چه خبر؟ آره قبول دارم.
این دنیا طوری است که اگر بخندی می گویند دیوانه ای اگر گریه کنی می گویند کم آورده ای. به هر حال باید زمان هایی را گریست زمان هایی را خندید و زمان هایی را عاشقانه زیست.
شرمنده فرصت نشده بود بگم جریان کامل تر و دقیق تر آن را بعداً می گویم برایت.
منتظر ایمیل و پیامک های زیبایت هستم.
من هم دوستت دارم عزیزم.

سالی یکشنبه 19 خرداد 1387 ساعت 11:32 ق.ظ

مهربونم ..ایمیلت و چک کن...فدات

عزیز دلم چرا به من نگفتی؟ یعنی اینقدر غریبه هستم با تو؟ اشکال نداره به قول خودت بی خیال. امیدوارم که رفع شده باشد. گلکم یک سؤال داشتم که به صورت خصوصی تو وبت از تو می پرسم. حتماً یک سر به نظرات خصوصی وبت بزن.

سالی یکشنبه 19 خرداد 1387 ساعت 02:43 ب.ظ

کامنت خصوصی ازت نداشتم...
در ضمن اپ کردم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد