خانم گمانم من شما را دوست...
حسی غریب و آشنا را دوست...
نه نه! چه می گویم فقط این که
آیا شما یک لحظه ما را دوست؟
منظور من این است که شما با من...
من با شما این قصّه ها را دوست...
ای وای! حرفم این نبود امّا
سردم شده آب و هوا را دوست...
حسّ عجیب پیشتان بودن
نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...
از دور می آید صدای پا
حتّی همین پا و صدا را دوست...
این بار دیگر حرف خواهم زد
خانم گمانم من شما را دوست...
سلام .اگه شاعرش خودتی واقعا جالبه .آفرین .بیشتر بنویس .
کاش خودم بودم. امّا حیف که کس دیگری است امّا نمی دانم کی. اگر می دانستم نامش را هم ذکر می کردم.