شب است
و من غوطه ور در کویر تنهایی
نه راه به اسمان دارم و نه سر در زمین
دلم بهانه می کند
و می خواهد برود
و من نمی دانم با این دل هرزه چه کنم
گاه نهیب می زنم مرا راحت بگذار
دست از سرم بردار
ادمیان همین طور اند
از انها خوبی نخواه
من و تو واو ادمیم
فرشته که نیستیم
چه می خواهی
همین راه که می رویم راهی است که تجربه شده است
کار دیگری می توانیم بکینم
باور کن نمی توانیم
و اگر راه دیگری برویم
ما را متهم به دیوانگی خواهند کرد
دوستم چه می توانم بکنم
تنهایی را خوش است
تنهایی و با خود بودن