به نام بزرگترین گناهم عشق

تقدیم به س عزیزم ... دوستت دارم

به نام بزرگترین گناهم عشق

تقدیم به س عزیزم ... دوستت دارم

هنگامی که ...

تقدیم به کسی که در کنارم نیست امّاحسّ بودنش به من شوق زیستن می دهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وقتی دلتنگ شدی به یاد بیاور کسی را که دوستت دارد،

وقتی نا امید شدی به یاد بیاور کسی را که تنها امیدش تو هستی،

وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیاور کسی را که به صدایت محتاج است.

دلم تنگ شده برایت

دلم تنگ شده است برایت

برای صداقت چشمانت

برای آخرین نگاهت

برای گرمی صدایت

برای لبخند لبانت

برای عشق بی ریایت

برای پاکی و صفایت

برای همه ی خاطرات که داشته ام با تو

عابد

عابد شهر چشمانت هستم

دل من اهل ریا نیست

آن کسی که مثل تو باشد

حتّی درون قصّه ها نیست

تو همانی

تو همانی هستی که در دشت بلا برای تو دست هایم را قایق می کنم اگر موج ها تو را از من بگیرند قطره قطره آب می شوم و دق می کنم.

راه عشق

دل و جان را به راه دوست فدا باید کرد

به هوای دل او ترک هوا باید کرد

یا نباید ز جهان لاف زد از دلبر و عشق

یا که خود را به راه عشق فنا باید کرد

تشکّر

سلام

دوباره آمدم. آمدم امّا نه مثل گذشته که با وضعی بهتر از قبل. با وضعی آرام تر و شاد تر از قبل. س که برای همیشه از کنارم رفت امّا در عوض کسی که اصلاً فکرش را نمی کردم که تنهایم نگذارد در کنارم ماند و کمکم کرد و مرا مدیون خود کرد با این کارش. امیدوارم که در دنیا هرچه که از خدا می خواهد به  او بدهد. از هین جا به او می گویم دوستت دارم.

زندگیم را مدیون او هستم و همچنین بهبودیم را. امیدوارم بتوانم روزی جبران کنم.

ای کسی که خود می دانی دوستت دارم

داستان

در این دنیا یک پسر نابینا بود که یک دوست دختر داشت و او را خیلی دوست داشت و به او می گفت اگر من دو تا چشم داشتم برای همیشه با تو می ماندم. روزی فردی پیدا شد و چشمانش را به این پسر نابینا داد. هنگامی که پسر توانست ببیند دید که دوست دخترش نابینا است و به او گفت من دوست نابینا نمی خواهم از پیش من برو. دخترک وقتی داشت می رفت لبخند تلخی زد و با اشک گفت پس مراقب چشمان من باش.

اوّلین و آخرین

سفرم با تو شد آغاز

انتهای راه من باش

اوّلین عشقم تو بودی

آخرین پناه من باش

چند پند

هرگز تسلیم نشو هر روز معجزه ی تازه ای اتّفاق می افتد. راز شادی در این است که دیگران را همان گونه هستند بپذیری نه اینکه بخواهی آنها را در قالب دلخواه خود کنی. هرگز امید را از کسی نگیر شاید این تنها چیزی است که دارد. خود و دیگران را همیشه ببخش نه اینکه کینه برداری.

مادر روزت مبارک

بهشت زیر پای مادران است

سلام

سلام به صبورترین افراد دنیا

سلام به کسانی که برای وجود ما رنج های فراوانی کشدیده اند

سلام به بهترین و مهربان ترین افراد دنیا

سلام به مادران عزیز و گرامی

چه شب ها که در بالای سر ما بی خوابی کشیدند تا ما بزرگ شویم. چه شب ها که در کنار گهواره ی ما بیدار ماندند تا مبادا ما خوابمان خراب شود. آنقدر در حق ما فداکاری کرده اند که هرچقدر هم از آنها تشکّر و قدردانی کنیم باز کم است.

زبان هایمان هم قاصر است برای این کار.

تنها چیزی که می توانم بگویم این است:

مادرم روزت مبارک

مادران روزتان مبارک

حرف ها ی دل شکسته ام

سلام به همگی.

این بار مطلب نیست که می نویسم حرف های دلم است. اگر حال نمی کنی اجباری به خواندنش نیست. البتّه بقیّه ی مطالبم هم همینطور است. این کلبه ی من آزادی شرطش هست. آزادی بیان، آزادی علایق، آزادی عقاید، آزادی گفتار، آزادی ... .

پس سعی کنید راحت باشید و خودتان را اجبار نکینید که اگر ... .

خوب دیگه بسه مقدّمه.

درست نمی دانم که الان چند روز شده که س رفته است از کنارم امّا می دانم که در همین چند روزی که نمی دانم چند روز است هنوز نتوانستم با خودم کنار بیایم که او رفته است و من را ترک کرده. هنوز نتوانسته ام بخوابم. به جنون رسیدم دیگه. شب ها تا صبح بی خوابم و در حال گریه کردن در گوشه ای از اطاق و روز ها هم فرار از خانه و دوستان و اطرافیان و کلّاً بیرون از خانه وقت گذراندن.

هر کسی را که می بینم س به نظرم می رسد. صدای زنگ موبایل هر کسی را که می شنوم به نظرم می رسد که صدای زنگ موبایل س است. هنوز که هنوز است هر کجا و هر وقت که می روم او را در کنار خود می بینم. مانده ام که چکار کنم. به لطف و مرحمت خدا هم که جدیداً دوباره قلب درد های شدید و سر درد و بند آمدن نفس به سراغم آمده اند. تقریباً هر یک روز در میان در حال نوش جان کردن یک سرم هستم داخل بیمارستان یا درمانگاه یا ... .

س می دانست بدون او طاقت نمی آورم به من همیشه می گفت تا آخر عمرم با تو هستم امّا فیلمی بیش نبود. می گفت دوستم داره امّا هر روز اذابم می داد. می گفت ... امّا ... .

نمی گم روز های خوبی نداشتم با او چرا داشتم امّا با یک حرکت او تمامش از بین رفت برای همیشه.

حاضر هستم که تمام زندگیم را بدهم امّا تنها یک ثانیه از زمانی که با او خوش بودم باز گردد.

با تمام ساز های او رقصیدم و با تمام کارهایش و تصمیماتش ساختم و سوختم امّا رفت.

کاش می دانستم دلیل رفتنش را کاش کاش و کاش.

نمی دانم حالا که رفته است چه بلایی سرم در می آید امّآ من عادت به کینه گیری نیستم. می بخشمش و بهترین ها را برایش آرزو دارم. امّا مطمئن هستم روزی جواب این کارش را می بیند.

هر چند که رازی به این قضیّه نیستم امّا بازی روزگار است و دست من نیست.

به نام او، برای او، فدای او

این جسم من از خاک است، هم خاک شود روزی

این عکس من از دفتر هم، پاک شود روزی

هر کس که مرا خواهد یا آنکه مرا خواند غمگین شود روزی

اگر روزی برگردد با آغوش باز می پذیرمش بی آنکه گذشته تاثیری گذاشته باشد در من. خیلی دوستش دارم. امّا ... . اگر برگردد بیشتر از قبل دوستش دارم. دلیلش را نمی دانم امّا می دانم که جان من به او بستگی دارد.

هر لحظه می گویم الان از او خبری می شود امّا خیالی بیش نیست.

به امید روزی که برگردد.

سر همه ی شما هارم درد آوردم امّا اگر نمی نوشتم این ها را حالم از اینی که بود بدتر می شد. امیدوارم درکم کنید.

بای.