به نام بزرگترین گناهم عشق

تقدیم به س عزیزم ... دوستت دارم

به نام بزرگترین گناهم عشق

تقدیم به س عزیزم ... دوستت دارم

حرف های دل یک عاشق

بخواهی یا نخواهی دوستت دارم

بیایی یا نیایی منتظرت هستم

بخواهی یا نخواهی دق می کنم

اگر تو تنهایم بگذاری

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در غوغای زندگی

                         تا پایان فردا های فردا

دوستت دارم

                                                                   جزای آن هرچه می خواهد باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فکر نکن وقتی از تو دورم

                                  فراموشت کرده ام

تنها می خواهم به تو فرصتی بدهم

                                                                                   تا دلت برایم تنگ شود

قصّه ی مادر بزرگ

برای سال ها می نویسم، برای سال ها بعد که چشمانت عاشق می شوند. آنگاه است که تازه معنی جمله ی مادر بزرگ را که تو قصّه ها می گفت را می فهمی:

همیشه یکی بود و یکی نبود

هنگام دعا

هنگامی که مشغول به دعا کردن کسانی هستید که دوستشان داری و نمی دانند یادت باشد که آنهایی را هم دعا کنی که دوستت دارند و تو بی خبر هستی.

تحمّل یا گدایی؟

یک روز فردی به من گفت تحمّل تنهایی بهتر است از گدایی محبّت من قبول ندارم خودم چون گاهی اوقات مجبور به گدایی محبّت می شویم. شما چی فکر می کنید؟ موافقید یا نه نیستید؟

دوری یک عشق

همیشه وقتی فردی برای اوّلین بار به زندگی ما پا میگذارد فکر می کنیم برای همیشه مال ما است و هیچ گاه او را از دست نخواهیم داد تا پایان عمر امّا غافلیم از این که آن فرد دیر یا زود به تصمیم خود یا به تصمیم دیگران از زندگی ما بیرون می رود و تنها خاطراتش را چه خوب و چه بد برایمان به یادگار می گذارد.

 یاد اوّلین فردی افتادم که وارد زندگیم شد و من را با عشق، محبّت، دوست داشتن و ... آشنا کرد. البته همیشه به یاد او هستم امّا نمی دانم چرا امروز با روز های دیگر خیلی فرق داشت. همیشه یادش که بودم بعد از مدّتی حدود یک یا دو ساعت از یادم می رفت امّا امروز تماماً ذهن من را در گیر خود کرده بود. این شد که تصمیم گرفتم در موردش بنویسم.

روز های خوبی را با هم سپری کردیم. یک سال و شش ماه با هم بودیم و به هم عشق می ورزیدیم. آنقدر هم دیگر را می خواستیم که حاضر بودیم جلوی دنیا و آدم هایش بایستیم.

به هیچ عنوان به ذهنمان نمی آمد که روزی از هم جدا می شویم.

تو رویا های خود زندگی ای ساخته بودیم به دور از غم و اندوه و ناراحتی و مزاحمت. زندگی ای که در آن خوشبختی و شادی و لذّت و خوشحالی جای داشت. امّا به یکباره در مدّت کوتاهی همه ی آرزو هایمان و رویا هایمان بر باد رفت.

انگار دنیا روی سرمان خراب شد. روی سر هر دوی ما.

در مدّت یک ماه برای همیشه از هم دور شدیم و من ماندم در این طرف دنیا و او در آن طرف دنیا. من در ایران و او در یکی از ایالت های آمریکا.

تا سه چهار ماه به هیچ عنوان باور نکرده بودم که بعد از یک سال و شش ماه با هم بودم از هم جدا شدیم. بعد از سه چهار ماه تازه کمکم داشتم می فهمیدم که چه بلایی سرمان در آمده است. حتّی در خواب هم نمی دیدیم که در مدّت یک ماه از هم جدا شویم آن هم برای همیشه.

کاش می شد زمان را به عقب برگرداند.

ای کاش ... .

چه کسی فکرش را می کرد که بعد از این همه مدّت بدون هیچ دلیلی از هم جدا شویم آن هم ما که حتّی یک روز از زندگیمان را بدون هم نمی گذراندیم و همیشه و هر روز با هم بودیم تا هشت نه شب. با هم می خوابیدیم با هم بیدار می شدیم باهم غذا می خوردیم با هم درس می خواندیم با هم به مدرسه می رفتیم و با هم از مدرسه بر می گشتیم.

حتماً می پرسید مگه میشود که این قدر راحت باشید با هم. آره با هم خیلی راحت بودیم. آن قدر عاشق و دل سپرده ی هم بودیم که جلوی همه ایستادیم با هم حتی جلوی خانواده هایمان. به جایی رسیده بود که همه می دانستند دیگه. حتی هفت هشت ماه آخر که با هم بودیم در مهمانی های خانوادگی هم با هم شرکت می کردیم. امّا حیف که آن روز ها زود گذشت و حیف که دیگر باز نمی گردد.

امیدوارم که هر جا هست شاد و خوشبخت و سر حال و سلامت و خوشحال باشد.

عشق

یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو یا سه ماه بیشتر زنده نیست،

یاد گرفتم عشق یعنی دو خطّ موازی که هیچگاه به هم نمی رسند،

یاد گرفتم در عشق، هیچ کس اندازه ی او وفادار نیست،

یاد گرفتم که هرچه عاشق تر باشم تنها تر هم هستم.

پرسش برای بار هزارم

برای بار هزارم بود که از من می پرسید:

آیا تا حالا دلت را شکسته ام؟

و من هم برای بار هزارم بود که به دروغ جواب می دادم:

نه تا مبادا دلش بشکند.

نبود یک دوست

الآن چهار روز است که از س هیچ خبری ندارم. خیلی دلم برای او، برای صدای زیبایش و برای پیامک های قشنگش تنگ شده است. هیچ خبری از او ندارم. گوشیش هم خاموش است. مونس تنهایی هایم را گم کرده ام و نگران او هستم. نمی دانم چه کار باید بکنم. چگونه می توانم پیدایش کنم. نمی دانم، نمی دانم و نمی دانم. وقتی در کنارم بود قدرش را ندانستم و اکنون که نیست نگرانش هستم و حسرت آن روز هایی را می خورم که بود و قدرش ندانستم. خیلی برایم سخت هست دوری او امّا باید بسازم و تحمّل کنم. هر لحظه و هر ثانیه که می گذرد با خود می گویم اکنون خبری از خود به من میدهد امّا الآن چهار روز است که کوچکترین خبری از او ندارم.

کاش خداوند به ما بیا موزد که قدر چیز هایی را که داریم باید بدانیم.

س جان عزیزم، من منتظرت هستم.

مونس تنها یی هایم برگرد که خیلی تنها هستم.

کاش می دانستم که چرا رفتی آن هم بی خبر. ای کاش و ای کاش ... .

این را هم بدان که همیشه عاشقت هستم و خواهم بود.

می دانم که به وبلاگم سر میزنی همان طور که به وبلاگ خودت هم سر میزنی. امّا هیچ نشونی از خود برایم بر جای نمی گذاری.

برگرد و از تنهایی مرا نجات بده.

دوستت دارم و منتظرت هستم.

نگاهی به پشت

روزی به عقب نگاه خواهید کرد و به آنچه که گریه دار بود خواهید خندید.

گنجشک و خدا

گنجشکی به خدا گفت:

لانه ی کوچکی داشتم،

آرامگاه خستگیم،

سر پناه بی کسیم بود،

طوفان تو آن را از من گرفت،

کجای دنیا ی تو را گرفته بودم؟

خدا به گنجشک گفت:

ماری در راه لانه ی تو بود،

تو خواب بودی،

باد را گفتم تا لانه ی تو را واژگون سازد،

آنگاه تو از کمین مار پر گشودی،

چه بسیار بلا ها که از تو،

به واسطه ی محبّتم دور کردم امّا تو ندانسته به دشمنی با من بر خواستی.

عزیز ترین

اگر شکلات بودی شیرین ترین بودی،

اگر عروسک بودی بغلی ترین بودی،

اگر ستاره بودی روشن ترین بودی،

و تا زمانی که دوستت دارم عزیز ترین هستی.

یادگاری

گفت می خواهم برایت یک یادگاری بنویسم.

گفتم کجا؟

گفت روی قلبت.

گفتم مگر می توانی؟

گفت آره، سخت نیست. آسان است.

گفتم باشد، بنویس تا همیشه یادگاری بماند.

یک خنجر برداشت.

گفتم این چیست؟

گفت هیسسسسس.

ساکت شدم.

گفتم بنویس دیگر، چرا معطّلی؟

خنجر را برداشت و با تیزی آن نوشت دوستت دارم دیوانه.

او رفته است.

خیلی وقت است که رفته است.

کجا؟

نمی دانم.

امّا هنوز زخم خنجرش یادگاری روی قلبم مانده است دوستت دارم دیوانه.

بدون شرح

می خواهم با تو ادغام شوم.

در نگاهت، در صدایت، در قلبت، در لبانت، در بین انگشتانت و ... . در همه جای تو می خواهم ادغام شوم.

می خواهم من و تو، ما نشویم.

می خواهم من و تو، من شویم.

نتیجه ی پشت کار

سلام به همگی. خوب هستید؟ چه خبر ها؟

چند روزی بود که پیدام نبود. سرم شلوغ بود اینقدر که حتی فرصتی برای سر خاراندن هم نداشتم چه برسد به اینکه بیام و بنویسم.

به هر حال حالا که اومدم می نویسم.

امروز بهترین روز زندگیم بود. حتماً می پرسید چرا؟ خوب اگر نزنید و فرصت بدید می گویم چرا. امروز قشنگترین و رویایی ترین و بهترین روز زندگیم بود به خاطر اینکه بعد از 1 هفته تمام که درگیر بودم و دنبال گرفتاری ها و بدبختی های خودم بودم امروز کارم به نتیجه رسید و موفق شدم. بالا خره توانستم با آن شرکتی که مدّت ها بود دنبالش بودم قرار داد ببندم آن هم قرار دادی سه ساله. که شاید با همت و تلاش و کوشش خود و با یاری خداوند بتوانم بار خودم را ببندم. به هر حال می گویند جوینده یابنده است من هم آنقدر جستم تا این شرکت را یافتم. خوشحالم از اینکه دوندگی هایم نتیجه داد. در واقع توانستم با حرفم رو کرسی بشینم. شوخی کردم توانستم حرفم را به کرسی بنشانم. امروز تمام خستگی این ۱ هفته در گیریم از تن و جونم بیرون رفت. خوشحالم واقعاً.

شعر

بعد از این دیگر نیایم

حتی به خوابت

می شوی تنهای تنها

می دهم چون عذابت

بعد از این دیگر نیایم

حتی به خوابت

می شوی تنهای تنها

می روی اما به دنیای فراموشی

با غم دردی که می نامند هم آغوشی

می روی اما به دنیای فراموشی

با غم دردی که می نامند فراموشی

کاش از اول من به حالت بی وفا پی برده بودم

تو فریبم داده بودی من فریبت خورده بودم

راه من از راه تو گشته جدا

دارم از تو من شکایت با خدا

ترک جانم کرده ای جانا چرا

بی وفایی بی وفایی بی وفا

کاش از اول من به حالت بی وفا پی برده بودم

تو فریبم داده بودی من فریبت خورده بودم

راه من از راه تو گشته جدا

دارم از تو من شکایت با خدا

ترک جانم کرده ای جانا چرا

بی وفایی بی وفایی بی وفا

درد و دل

سلام

سلامی مجدد به شما عزیزان.

سلامی به گرمی گرمای خورشید تابان.

دو سه روزی می شود که دلم گرفته است اما سعی کردم کسی نفهمد اما دیگه طاقت نیاوردم و تصمیم گرفتم بیام اینجا و بنویسم.

هر کسی تو این مدت آمد تا کمکم کند و غمی از روی غم هایم بردارد خود غمی شد بر روی دیگر غم هایم و رد پایش بر دلم باقی ماند.

من کسی هستم که عاشق است و عاشق فردی به نام س.ف اما س.ف با اینکه عاشقم هست گاهی از من فاصله می گیرد و همین رفتارش من را تا مرز جنون می کشد.

افراد زیادی به زندگی من آمدند و رفتند اما س.ف با همه فرق دارد. س.ف کلی از غم هایم را از بین برد اما گاهی اوقات با برخی رفتارهایش غمگینم می کند.

نمی دانم چرا. اما هر روز که می گذرد بیشتر عاشقش می شوم. به جایی رسیدم که حتی با نام او مانند مجنون عشق بازی می کنم.

تمامی لحظات عمرم او را کنار خود می بینم. و همینکه فکر می کنم کنارم هست آرامش خاصی پیدا می کنم.

این دو سه روزه ام اگر س.ف نبود حتماً مرده بودم یا دست کم به دیوانه ای زنجیری تبدیل شده بودم. واقعاً از او ممنونم که تمام لحظات چه در فکر و چه در واقعیت کنارم بوده و همراهیم کرده. همین کار هایش هست که آن گاهی اوقات را از یاد من می برد. واقعاً از او ممنونم.

از آنجایی عاشقش شدم که در نا امیدی پیدایش شد و با آن دو چشم و صورت زیبا و قشنگش مرا نجات داد و خود شد امید زندگیم و زنده بودنم. بدون دروغ می توانم بگویم که خالق من بعد از خدا او هست.

دل گرفتگی من هم به خاطر او نیست که به خاطر رفتار ها و اخلاقیات پدر و مادرم و اطرافیانم هست. گیر های بیخودی و بی دلیل و نا به جای آنها مرا دل گرفته میکند. گیر هایی ماند کلاغ بالای دیوار چکار می کند یا چرا دم موش درازه یا ... . از این جور بهانه ها. بالاخره صبر آدم تمام می شود. من هم کاسه ی صبرم پر شده است دیگر و لبریز هم شده.

واقعاً چرا مادر ها یا پدر ها و کلاًً اطرافیان ما این برخوردها را می کنند؟ واقعاً چرا؟

کاش می شد دلیل این کارهایشان را فهمید اما حیف.

معنای عشق

عشق واژه ای آشنا اما غریب.

آشنا چون همه این کلمه را می شناسند و هر کس به نوعی با این واژه خاطراتی خوب را با پایانی غم انگیز گذرانده اند.

غریب چون هیچکس معنای اصلی این واژه را نمی داند.

عشق کلمه ای است با ظاهری زشت اما باطنی زیبا. کلمه ای است که معنای اصلی و واقعی آن قشنگ و زیبا است اما همه معنای اصلی آن را فراموش کرده اند و این کلمه با این باطن زیبا را به کلمه ای با ظاهر بد می شناسند.

از هر فردی که در این مورد بپرسید یک جواب میگیرید با دلایل مختلف. تمامی دلایل در یک نقطه مشترک اند. ترک کردن و خیانت چیز هایی است که میشنوید از همه که باعث ایجاد زخمی می شوند به نام جدایی. زخمی که هیچگاه خوب نمی شود و تا پایان عمر با آدم می ماند و گاهی اوقات می سوزد و آدم را به یاد گذشته می اندازد. زخمی که در جان و روح و خاطرات آدمی می نشیند نه در پوست و استخوان. زخمی که هیچ مرحمی ندارد. زخمی که باعث عفونت نمی شود اما در بعضی مواقع باعث جنون و دیوانگی و حتی مرگ می شود.

ای کاش هیچگاه این کلمه٬ این واژه ی زیبا معنای اصلی خویش را از دست نمی داد.

به امید آن روز که دوباره معنای اصلی خود را باز یابد.

آغاز

ای نام تو بهترین سر آغاز . . . . . . . . . . بی نام تو نامه کی کنم باز

سلام٬ سلامی چو بوی خوش آشنایی٬ سلامی به گرمای خورشید.

اولین بارم هست که وبلاگ نویسی می کنم. امیدوارم که روز های خوبی را در کنار شما داشته باشم و بتوانم از شما چیز هایی را ید بگیرم و همچنین مطالبم برایتان جالب باشد وخوشتان بیاید.

همچنین امیدوارم که در این راه کمکم کنید تا بتوانم یک وبلاگ زیبا را درست کنم با کمک شما دوستان.